رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

رها عشق مامان وبابا

داستان واکسن 18 ماهگی

سلام به رها گلی عزیزم. حتما الان داری با مادر جون اینا بازی میکنی... هفته گذشته رها رو بردیم مرکز بهداشت/قد ووزن ودندونا وتغذیه و....همه خداروشکر خوب بود وخانم شاهنظری گفت ببرید اتاق روبرو برای وااااااکسن ! اونجا آقای جهانشاهی آروم نشسته بود وتوضیح داد که چه واکسنایی امروز میزنه به رهاجون/ رها که انگار شناخته بودش واز اینکه اونجا بود احساس خوبی نداشت از اول بهش بد نگاه میکرد/بلاخره رهاجون رو خوابوندیم وبابا دستاشو نگه داشت و   .... واکسنهای 18 ماهگی رو به رها خانوم زدند و...طبق انتظار کارشناس واکسیناسیون مرکز بهداشت  تب ودرد از 3 ساعت بعدش یعنی از 12 ظهر شروع شد /وای بمیرم که با اینکه ضد درد بهش دادیم اصلا آروم نبود و مد...
30 بهمن 1392

بدون عنوان

رها خانوم ما ماشالا هر روز حرف زدنش بهتر میشه/با حراش همه ما رو سوپرایز میکنه!عمو جون بهش یاد داده میگیم با دوستان ؟رها میگه:مروت وما میپرسیم:با دشمنان؟با کشش خاصی جواب میده:مدددددددددددددددددارااااااااااااا ورو جک دیروز وقتی داشتم با خودم میگفتم وای باز چی درست کنم واسه ناهار فردا؟یهو گفت مامی میگو بپز و من هنگ کرده بودم که چطور اسم میگو  یادش مونده!!! شعرهای کتاباشو هم میخونیم جواب میده وادامه اش رو میگه خیلی هم قشنگ وبجا!وای قربونت برم خیلی ماهی. کتاب "روز داداشی" وحسنی باباش یه باغ داره/ حسن کچل وسه بزغاله/گربه من نازنازیه/موش موشی ومامان مهربون من کجایی؟ رو از همه بیشتر دوست داره/ جمعه خونه مامانجون اینا داشتیم آماده میشدیم...
9 بهمن 1392

رها و کاکتوس ها

این دختر نازنین من اینروزا گیر داده به کاکتوس ها.... اونقدر گیر داد که مجبور شدیم جاهاشو عوض کنیم/مرتب میگه: "مامانجونی کاتوسا آب میخوان".....بهشون دست میزنه....تیغ هاش میره تودستش ومیاد میگه:مامان درش بیار! خدا............از دست تو! عاشقتم وروجکه....          ...
7 بهمن 1392
1